زندگینامه شهید بابا محمد رستمی رهورد
اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود
ما پیرو خط امام و ادامه دهنده راه شهدا هستیم. به وبلاگ من خوش آمدید.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان shahadat و آدرس shahadat110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 1704
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

وصیت شهدا >



آیه قرآن تصادفی پخش زنده حرم ساعت فلش مذهبی

روزشمار محرم عاشورا تاریخ روز

آمار مطالب

کل مطالب : 15
کل نظرات : 3

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 35
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 44
بازدید سال : 110
بازدید کلی : 1704
زندگینامه شهید بابا محمد رستمی رهورد

از طرف دیگر، از آنجا که درد یتیمی و نداری را از نزدیک لمس کرده

بود و با آن آشنا بود، تلاش کرد در حد امکان به محرومین و نیازمندان کمک و قدری از مشکلات

آن‌ها کم کند. کار در هیئت‌های عزاداری و جنب و جوشی که از خود نشان می‌داد، کم‏کم او را به

مرکزیتی در این زمینه تبدیل کرد و شد یک هیأت‏گردان فعال. مجموعه‌ این فعالیت‌ها او را با افراد

مذهبی و انقلابی آشنا کرد؛ به‏گونه‌ای‏که از افراد مؤثر و قابل اعتماد انقلابیون شد. شهيد بابارستمي

يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء اشاره كردند كه در مسجد امام رضا (ع) بين چهار راه لشكر و

ديدگاه لشكر مراسمي هست و افرادي كه آماده هستند در خدمتشان باشيم، آنجا برويم. به جز يكي دو

نفر بقيه همراه اين شهيد بزرگوار رفتيم و بعد از استماع سخنراني يكي از روحانيون پيرو خط امام

متوجه شديم كه حد فاصل چهار راه لشكر و ديدگاه لشكر پر از نيروي مسلح است كه البته يك تعداد

از جوانهايي كه آن زمان جلوي سينماها بيكار بودند و به يك معنا كسب و كاري نداشتند ولگرد

محسوب مي شدند به آنها هم هر كدام يك چماقي به دستشان داده بودند كه مردم را كتك بزنند. اينها را

هم آورده بودند و از عمال رژيم سلطنتي هم يك نفر آمد وارد مسجد شد و گفت: كه شماها بايستي هر

چه سريعتر اين مكان را ترك كنيد. يادم هست كه شهيد بابارستمي آنجا رفت صحبتي كرد. دقيقاً يادم

نيست صحبتهاي ايشان را و بعد آمد و نشست. باز اينها باهم مشورت كردند. برادرهاي ما هم كه

داخل مسجد بودند به پرسش و پاسخ با همان روحاني بزرگوار ادامه دادند. دقايقي نگذشت كه همان

سرهنگي كه بعداً در حين انقلاب به دست مردم هميشه در صحنه جانش را الحمدا... از دست داد، آن

آقا داخل مسجد آمد و گفت: كه شماها مي توانيد خيلي آرام بدون اينكه شعار بدهيد، به منزلتان برويد.

خوب طبيعتاً ما هم با شهيد رستمي و شهيد نظامي و بقيه برادراني كه همراه بودند، از مسجد بيرون

آمديم به محض اينكه برادران همه از مسجد خارج شدند و به خيابان رسيدند يك كلمه اي به رمز آن

سرهنگ گفت: و نيروهايش به جان ماها ريختند و چون تعداد نيروهاي وفادار به رژيم سلطنت آنجا

زياد بود، شايد هر يك نفر ما به دست دو نفر اينها افتاد. من شهيد رستمي را دقيقاً خاطرم هست كه

پيرمردي كه الان ايشان را در نماز جمعه مي بينم همين امروز خدمتشان رسيديم. آن پيرمرد را بغل

كرده بود تا باتومها و چماقها به سر و صورت اين پيرمرد باصفا اصابت نكند و آنها به شهيد رستمي

مي زدند. سه چهار نفري محكم مي زدند با باتوم و چماق مي زدند و ايشان جان آن پيرمرد را نجات

داد.در همین سال‌ها ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد. پسری که نامش را «حسن» گذاشت. با

شروع انقلاب، در خانه بند نبود. هر روز تظاهرات، هر روز پای سخنرانی و هر روز پخش اعلامیه

و نوارهای امام (ره). انقلاب بیش‏تر اوج گرفت و کار محمد بیش‏تر شد. او با استفاده از تجارب

گذشته‌ خود و ارتباطی که داشت، نیروهای مردمی را جمع و سازمان‏دهی کرد. او پلی بود میان

بزرگان انقلاب و مردم کوچه و بازار. در همین زمان‌ها بود که به‏خاطر شخصیت پرهیبت و روحیه‌

پدرانه‌ای که داشت، از طرف بعضی از دوستان نزدیکش، به رسم خراسانی‌ها «بابا» نامیده شد.

بعد‌ها دیگر این لقب از اسم او جدا نشد. او برای همه‌ کسانی که او را می‌شناختند، بابامحمد یا

بابارستمی بود. شاه رفت، امام (ره) آمد و کلانتری‌ها و پادگان‌های نظامی یکی پس از دیگری توسط

مردم خلع سلاح شدند. جای شهدا خالی بود. نهال نوپای انقلاب نیاز به حفاظت و نظم داشت.

کمیته‌های انقلاب شکل گرفتند و محمد از فعالان آن‌ها شد. پس از مدتی نیاز به نیروی منسجم‌تر،

قوی‌تر و خالص‌تر احساس شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد و محمد از پایه‏گذاران این

نیرو در استان «خراسان» بود. انقلاب مشکلات و دردسرهای خود را داشت. هر روز گروهی در

گوشه‌ای سر بر می‌داشتند: «گنبد»، «کردستان»، «سیستان»، «خوزستان» و.... هر روز شاهد

آشوب و جنگ مسلحانه از طرف این گروه‌ها بود. اما مردم راضی نمی‌شدند انقلاب و کشورشان به

این شکل پاره‏پاره شود. «محمد» از این افراد بود و نیروهای «خراسان» را برای مقابله با آنان

سازمان‏دهی و آماده می‌کرد. با دستور امام (ره) برای سرکوبی ضد انقلاب، او و نیرو‌هایش جزو

اولین کسانی بودند که راهی این میدان شدند. «گنبد» اولین جا بود و به استان «خراسان» نزدیک.

«محمد» به‏عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در «مشهد»، به‏همراه نیرو‌هایش

وارد این شهر شد. شهر درگیر بود اما او توانست با خوش‏فکری نظامی و جلب اعتماد مردم خیلی

زود نیروهای ضد انقلاب را تار و مار و شهر را پاک‏سازی کند. هنوز نفس راحتی از آن ماجرا

نکشیده بودند که دستور رسید برای مقابله با گروهک‌های مزدور راهی شوند. چند شهر «کردستان»

کاملاً در اشغال ضد انقلاب بود و بقیه هم نا‌امن. در چنین شرایطی و درحالی‏که حتی وسیله‌ای مناسب

و سریع برای حمل و نقل نیرو‌ها در اختیار محمد نبود، او توانست با حداقل امکانات و تدارکات

نیروهای خود را به «سنندج» برساند. در آنجا «محمد» توانایی‌های خود را بیش‏تر نشان داد. او با

زیرکی و پشتکار در سختی‌ها و مصیبت‌ها نیرو‌هایش را هدایت کرد و آن‌ها را تا دل دشمن و جاهایی

که آن‌ها خیال تک‏تازی کامل داشتند، برد. «سقز»، «بانه» و چند شهر دیگر محل درگیری سخت و

بی‌امان آن‌ها با ضد انقلابیون بود. در همین دوران بود که «محمد» با دکتر «مصطفی چمران» از

نزدیک آشنا شد و بار‌ها در کنار او با دشمن جنگید. «کردستان» هنوز کاملاً آرام نشده بود که در

۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ش «صدام» به «ایران» حمله کرد. شهرهای مرزی یکی پس از دیگری

اشغال و مردم بی‌دفاع به خاک و خون کشیده شدند. اخبار نگران‏کننده بود. تمامی فرودگاه‌های کشور

در روز اول جنگ توسط هواپیماهای دشمن بمباران شدند. «نفت‏شهر»، «مهران» و بعد از مدتی

«خرمشهر» و بسیاری جاهای دیگر به اشغال دشمن درآمدند. «آبادان» در محاصره و «اهواز» زیر

آتش توپ‌ها و خمپاره‌های آن‌ها قرار داشت. وضعیت در بقیه‌ جا‌ها هم چندان بهتر نبود. او نیرو‌هایش

را به «اهواز» رساند و آن‌ها را برای مقابله با دشمن آماده کرد. «محمد» در این زمان مانند بسیاری

از فرماندهان دیگر سپاه از نیرو‌هایش می‌خواست سلاح و مهمات را از نیروهای دشمن به غنیمت

بگیرند و به این ترتیب خودشان را تقویت کنند. نیروهای بعثی سوسنگر را هم تقریباً تصرف کردند.

اما نیروهای ایرانی در مقابل، دست به عملیات تهاجمی زدند. «محمد» و نیرو‌هایش در این عملیات

نقش مهم و جدی داشتند. آن‌ها در کنار نیروهای دکتر «چمران» در ستاد جنگ‌های نامنظم و دیگر

نیروهای مردمی، سپاه و ارتش در یک عملیات هماهنگ توانستند نیروهای دشمن را به عقب‏نشینی

وادار کنند و شهر را بازپس بگیرند. به این ترتیب، نیروهای ایرانی اولین عملیات آزادسازی خاک

خود را با موفقیت به انجام رساندند. آن روز‌ها محمد حال و هوای دیگری داشت. از یک سو از

موفقیت‌های نیروهای خودی خوشحال بود و از سوی دیگر خود را برای سفر ابدی‏اش آماده می‌کرد.

او شهادت بسیاری از نیرو‌هایش را دیده و پیوستن به آن‌ها آرزویش بود. اما گویی خود را کشته‌

میدان جنگ نمی‌دید. انگار به او الهام شده بود که شهادتش رنگ دیگری خواهد داشت. عاقبت نیز این

پیش‏بینی او به واقعیت پیوست و در تاریخ هفدهم دی‏ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی یعنی حدود چهار

ماه و نیم پس از شروع جنگ تحمیلی، به دیدار حق شتافت. او به‏هنگام مأموریت، در یک تصادف

در سن سی و چهار سالگی در جاده‌ سبزوار به شهادت رسید. مزار این یار باوفای امام در جایی

است که همیشه آرزویش را داشت. حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) چون پدری مهربان

برای همیشه او را در آغوش گرفته است. 


تعداد بازدید از این مطلب: 99
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود